روزی که فهمیدم باردارم
خدای من امروز 10 /8/1391
انقدر ذوق و هیجان دارم که کله صبح بیدار شدم! دیشب از هیجان خوابم نمی برد ، دلم می خواست همه دنیا رو با خبر کنم ...
وای خدایا شکرت ! دیشب از خوشحالی انقدر گریه کردم که الان چشام کلی پف کرده!
دیشب با سعید رفته بودیم بیرون یه دوری بزنیم ، رفتیم عطاری قرص ویتاگنوس بخرم، خونده بودم که برای باردار شدن خوبه...
از بسته بندی قرصش خوشم نیومد نه استانداردی نه چیزی،یه عرق کاسنی به چه بزرگی خریدیم بعدش رفتیم داروخونه دکتر حاجیان و آمریکایی ویتاگنوس رو داشت و خریدیم. با کلومیفن! از این ماه تصمیم گرفته بودم متفورمین یا کلومیفن بخورم!
خلاصه یواشکی به سعید گفتم یه بی بی چک هم بخر! همش احساس می کردم باردارم اما هر بار که آزمایش خون میدادم نتیجه منفی بود! بچه ها میگفتن دچار توهم شدی! علایمت بخاطر تغییرات آب وهوا و استرس و ایناست... و من ناچارا باید جواب آزمایش رو باور می کردم... و کلی غصه می خوردم... که چرا منفیه!
شب اومدیم خونه و با یه دلهره شیرین رفتم بی بی چک رو تست کنم، کلی خدا خدا کردم که مثبت بشه و این بار دو خط ببینم....
تو دلم گفتم خدایا معجزه کن و بی بی چکم مثبت باشه ... خدایا معجزه کن و جواب سه بار آزمایش خونمم اشتباه باشه...
سعید می گفت نمی خواد چک کنی معلومه منفیه ! مگه معجزه بشه!
ته دلم غوغایی بود... سعید گفت 90 درصد منفی! من = دلم می خواد مثبت باشه! دلم می خواد خیال کنم حامله ام...
بی بی چک رو گذاشتم و چند دقیقه منتظر موندم...
هیچ خطی و اثری نیود... حتی خط کنترل هم نیفتاد! یعنی کیت مشکل دار بوده! اه!
شام خوردیم و رفتیم بخوابیم. سعید خوابش برد اما من هنوز تو فکر بی بی چک بودم... من احساس می کنم باردارم!
دوباره بی بی چک رو تست کردم و دیدم خط اول افتاد! چشام باز شد! گفتم حتما خط دیگه ای در کار نیست... اما دیدم نه ! نه!
یه خط دیگه هم افتاد! خدایااااااااااا دو خط بنفش! خدایا خدایا باورم نمیشد ! یعنی مثبته! یعنی من بچه دارم!
ضربان قلبم بشدت بالا رفته بود تمام وجودم یه آن خالی شد! اشکام بی اختیار میریخت...
یه لحظه شک کردم نکنه این از اون مدله که دو خطش یعنی منفی! سریع رفتم بسته اش رو نگاه کردم دیدم دو خط یعنی مثبت!!!
جیغ کشیدم اومدم تو اتاق خواب بی بی چک رو به سعید نشون بدم! سعید هراسون از خواب بیدار شد گفت چی شده؟؟!!!
همینجور که گریه می کردم گفتم مثبتتتته! دو خطه!!!! سعید شوکه شده بود! بی بی چک رو نگاه کرد و بعد منو بغل کرد... منم های های اشک می ریختم...
مث الان! الانم که دارم می نویسم باز اشکام داره میاد!
آخه نی نی کوچولوی من تو نمی دونی که من چقدددر انتظار اومدنت رو کشیدم... نمی دونی چقدر تو رو از خدا خواستم...
و حالا تو در وجودم بودی... خدا تو رو به ما داده بود... هزاران بار شکرت ای خدا... شکرت ای خدا که انقدر مهربونی...
شکرت ای خدا که اگه چیزی رو اراده کنی میشه! کی باور می کنه سه بار آزمایش بتا خون در 12 روزگی و 24 روزگی و 28 روزگی بطور کاذب منفی بوده باشه! و اون وقت جواب بی بی چک درست باشه!
با سعیدجون نماز شکر خوندیم و تا 4 صبح من فقط اشک میریختم...
سعیدجون گفت فردا بریم بیمارستان آزمایش بده تا مطمین بشیم... اما من دلم نمی خواست آزمایش بدم ! می ترسیدم بریم و باز بگن منفیه!
چقدر این شب طولانی بود! دلم می خواست زود تر فردا بشه و برم سونو ...